به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانه ماست و هم نیست
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمی آیـد به خوابم
چرا هرگز نمی گـــوید جوابم
نماز صــبــحگاهت را شنیدم
ترا دیدم خـــــدایت را ندیـدم
به من آهسته مادر گـفت:فرزند
خدا را در دل خــود جوی یـک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهـان است
بهـار و باغ و گل از او نشـان است
خـدا در پاکی و نـیکی است فرزند
بــود در روشناییــــهـــــا خــداوند
به هر کـاری دل خـود با خـدا دار
دل کس را زبی مـهـری مــیـآزار
منبع: کتاب پله پله تا خدا
تبسم | 1394/3/25 ساعت 8:40 |
سلام وب خوبی دارید ایا با تبادل لینک موافقید؟ لطفا خبرشو بدید تا لینکتون کنم
منظور از لینک مثلا چیه؟
|
|
tabasom.avablog.ir |